top of page

عهد عتیق | کتاب های تاریخ

چیزهایی که باید بدانیم

کتاب از کجا شروع می شود؟

چندین سال پس از بازگشت مردم از ایران به سرزمین موعود.

مکان هایی برای رفتن

نحمیا با خدا دعا کرد.

نحمیا ۱: ۴-۱۱

 

نحمیا خواست به خانه برود.

نحمیا ۲:‏۱-۸

 

مردم دیوار را ساختند.

نحمیا ۳

 

عزرا قانون را خواند.

نحمیا ۸: ۱-۸

 

مردم دیوار را تکمیل کردند.

نحمیا ۲۷:۱۲-۴۳

کتاب به کجا ختم می شود؟

کتاب زمانی به پایان می رسد که دیوار اطراف شهر تمام شد.

مردم برای دانستن

نحمیا

عزرا

سنبلات

توبیا

داستان نحمیا

نحمیا داستان مردی به نام نحمیا است. او در زمان عزرا می زیست. کتاب زمانی شروع می شود که او از خانه اش خبری دریافت می کند. [۱] خبری ناراحت کننده بود. دیوار اورشلیم شکسته شد. دروازه ها خراب شد. مردم آنجا نتوانستند از شهر دفاع کنند. این خبر بدی برای نحمیا بود. او یک یهودی بود*. شهر اورشلیم شهر او بود. این شهری بود که معبد* در آنجا بود. معبد* مکانی بود که یهودیان برای پرستش* خدا می رفتند. پس تصمیم گرفت دعا کند و از خدا کمک بخواهد.

 

نحمیا در ایران زندگی می کرد. او خدا را دوست داشت و به مردم خود اهمیت می داد. خدا به نحمیا کار بسیار مهمی را برکت داده بود. او یاور پادشاه ایران بود. این شغل مهم به او اجازه داد تا با شاه صحبت کند. یک روز پادشاه متوجه شد که نحمیا غمگین است. پس علت غمگینی را از او پرسید. او درباره دیوار اورشلیم به پادشاه گفت. او به او گفت که مردم چقدر فقیر و غمگین هستند. او از پادشاه خواست تا به او اجازه دهد به سرزمین بازگردد. نحمیا می خواست دوباره به ساختن دیوار کمک کند. شاه گفت بله. پادشاه حتی مردانی به او داد تا از او محافظت کنند. او همچنین به او لوازمی داد تا در ساختن کمک کند.

 

وقتی نحمیا به اورشلیم رسید، دیوار شکسته را دید. پس مردم را جمع کرد و شروع به ساختن کردند. اما این کار سختی بود. مردمی که یهودی نبودند کمکی نکردند. آنها به سازندگان خندیدند و سعی کردند جلوی آنها را بگیرند. اما سازندگان متوقف نشدند. گاهی مجبور بودند با ابزار خود شمشیر حمل کنند. هر بار که نحمیا مشکلی داشت، به خدا اعتماد می کرد. او سخنان خدا را اطاعت کرد. کتاب می گوید که چگونه خدا نحمیا و مردم را برکت داد. در ۵۲ روز ساخت دیوار را تمام کردند.

 

مردم سال ها بود که به خدا گوش نکرده بودند. آنها کارهایی می کردند که خدا را خشنود نمی کرد. آنها باید شیوه زندگی خود را تغییر دهند. آنها باید روز سبت را به خاطر بسپارند*. آنها باید از ازدواج با همسرانی که اهل یهودا نبودند دست بردارند.

 

وقتی دیوار تمام شد، مردم دوباره دور هم جمع شدند. از عزرای کاهن خواستند که کتاب موسی را برایشان بخواند. پس عزرا روی سکوی چوبی بلندی ایستاد. او با صدای بلند از «کتاب قانون» خواند. [۲] او می‌خواست همه مردم او را بشنوند. پس از شنیدن قانون، رهبران روز مقدسی را برای مردم در نظر گرفتند. و بعداً برای یک غذای مخصوص دور هم جمع شدند. درست مثل غذایی بود که پدرانشان مدتها پیش خورده بودند.

 

سپس نحمیا دوباره مردم را جمع کرد. این بار کشیش ها به آنها گفتند که چه کار کنند. خدا را گرامی بدار اعتراف * به کارهای اشتباهی که انجام داده اند. سپس، بازگردید و به عهد موعودی که خدا با پدرانشان بسته بود، عمل کنید. و همینطور هم کردند. قول دادند. رهبران این وعده را امضا کردند. سپس مردم موافقت کردند. آنها قول دادند که تمام کارهایی را که خدا به آنها دستور داده است انجام دهند.

 

خدا از نحمیا برای انجام کارهای خوب استفاده کرد. او یک رهبر قوی و مردی بود که خدا را راضی می کرد. اما برخی از مردم هنوز به سخنان خدا گوش ندادند. نحمیا این را می دانست. اما هنوز امید داشت*. او معتقد بود که خدا به قومش وفادار خواهد بود. او معتقد بود که خداوند وعده هایی را که داده بود به خاطر خواهد آورد.

 

کتاب چیزهای زیادی در مورد خدا به ما می گوید. همچنین چیزهای زیادی در مورد نماز به ما می گوید. دو دعای مهم در کتاب وجود دارد. یکی در فصل یک است. دیگری در فصل ۹ است. هر دو دعا چیزهای زیادی در مورد خدا به ما می گویند. اولی به ما می آموزد که رهبران خدا چگونه باید دعا کنند. نحمیا به گناه خود اعتراف کرد*. او به گناه مردم اعتراف کرد. از خدا خواست که به آنها رحم کند. خداوند وقتی مردم را اطاعت نکردند قضاوت کرد. سپس، نحمیا از خدا خواست تا به وعده خود مبنی بر برکت دادن آنها عمل کند. و معتقد بود که خداوند به وعده هایی که داده بود عمل خواهد کرد.

 

چرا اینگونه نماز خواند؟ چون سخنان موسی را به یاد داشت، این گونه دعا کرد.

 

«شما و فرزندانتان نزد خداوند، خدایتان باز خواهید گشت. با تمام وجود و با تمام وجود از او اطاعت خواهید کرد. شما هر کاری را که امروز به شما دستور می دهم انجام خواهید داد. وقتی همه آن اتفاق بیفتد، خداوند، خدای شما، دوباره به شما موفقیت بزرگی برکت خواهد داد. او با شما بسیار مهربان خواهد بود. او شما را از تمام امت هایی که شما را پراکنده کرده است، باز خواهد گرداند.» [۳]

 

نحمیا سخنان خدا را می دانست. او این حرف ها را باور کرد. حتی در نمازش هم از این کلمات استفاده می کرد. به خاطر همین چیزها او معتقد بود که خداوند دعای او را مستجاب می کند.

 

[۱] نحمیا ۱:‏۳-۱

[۲] نحمیا ۸:‏۸-۱

[۳] تثنیه ۳۰: ۱-۳

bottom of page