top of page

عهد عتیق | کتاب های شعر

چیزهایی که باید بدانید

کتاب از کجا شروع می شود؟

ایوب احتمالاً در همان دورانی که ابراهیم زندگی می کرد زندگی می کرد. داستان با بیان اینکه ایوب چه مرد خوبی بود آغاز می شود.

جاهایی برای رفتن

شیطان* با خدا دیدار کرد.

ایوب ۱: ۶-۱۲

 

شغل همه چیز را از دست داد.

ایوب ۱۳:۱-۱:۲-۹

 

دوستان ایوب آمدند.

ایوب ۲: ۱۱-۱۳

 

خداوند از ایوب سؤال کرد.

شغل ۳۸-۴۱

 

خداوند ایوب را برکت داد.

ایوب ۱۰:۴۲-۱۷

کتاب به کجا ختم می شود؟

کتاب پس از اینکه خداوند ایوب را برکت داد به پایان می رسد. ایوب پس از ۱۴۰ سالگی درگذشت.

مردم برای دانستن

ایوب

الیفاز

بیلداد

زوفار

الیهو

داستان ایوب

این کتاب داستان ایوب، مردی خوب و خردمند را روایت می کند. خود خدا گفت که ایوب «مردی خوب و وفادار» بود. او به خدا احترام می‌گذاشت و از کار بد خودداری می‌کرد.» چون خدا به ایوب خیلی علاقه داشت، شیطان* ایوب را دوست نداشت. شیطان* به خدا گفت که ایوب فقط خدا را دوست دارد زیرا خدا او را ثروتمند ساخته است. پس خدا اجازه داد شیطان* چیزها را از ایوب دور کند. ایوب خانواده و ثروت خود را از دست داد. اما ایوب همچنان خدا را دوست داشت. پس شیطان* دوباره با خدا صحبت کرد. او به خدا گفت که ایوب اگر شیطان او را بیمار کند خدا را پرستش نمی کند. پس خدا به شیطان* اجازه داد تا ایوب را بیمار کند. اما ایوب همچنان خدا را پرستش می کرد.

 

وقتی داستان ایوب را می خوانیم، باید به یاد داشته باشیم که ایوب به دلیل اینکه مرد بدی بود رنج نمی برد. همه اینها به این دلیل اتفاق افتاد که ایوب مرد خوبی بود. شیطان* داشت این اتفاقات بد را برای ایوب می‌ساخت تا سعی کند ایوب را نفرین کند* خدا. اما ایوب خدا را نفرین نکرد.

 

وقتی دوستان ایوب از رنج او شنیدند، به ملاقات او آمدند. در آغاز در کنار او نشستند و به او دلداری دادند. ساکت بودند. اما به زودی تصمیم گرفتند به ایوب مشاوره بدهند. یکی از دوستان به ایوب گفت که بالاخره او نباید مرد خوبی باشد. او به ایوب گفت که هیچ کس عاری از گناه نیست. او به ایوب گفت که خدا گناه را مجازات می کند*. پس به ایوب گفت که دلیل رنج او این بود که گناه کرده است*. او به ایوب گفت

 

«اگر به سوی خداوند متعال بازگردید، شفا خواهید یافت. اما ابتدا باید شر* را از خانه خود دور کنید.» [۱]

 

دوست دیگری به نام الیهو به ایوب گفت که خدا می‌کوشد چیزی به ایوب بیاموزد. [۲] او باید مراقب باشد و خدا را به بی انصافی متهم نکند. ممکن است خدا از رنج ایوب استفاده کند تا به او بیاموزد که مغرور نباشد. ایوب باید از خدا بترسد و به او اعتماد کند.

ایوب از پاسخ های دوستانش راضی نبود. در مورد خیلی چیزها حق داشتند. همه مردم گناه می کنند*. خداوند گناه را قضاوت می کند*. مردم باید از خدا بترسند و اعتماد کنند. اما در یک چیز اشتباه می کردند. وقتی مردم رنج می برند، همیشه به این دلیل نیست که خدا آنها را مجازات می کند. گاهی اوقات مردم رنج می برند زیرا خدا کار دیگری انجام می دهد. اما او همیشه توضیح نمی دهد که چه کاری انجام می دهد.

 

چیزهای زیادی بود که ایوب و دوستانش نمی دانستند. آنها نمی دانستند که شیطان* ایوب را رنج می برد. آنها نمی فهمیدند که خدا ایوب را مجازات نمی کند. خدا داشت ایوب را آزمایش می کرد. خدا اهداف بزرگتری برای رنج ایوب داشت. درک این موضوع برای آنها سخت بود.

 

ایوب بارها در کتاب درخواست کرد که با خدا صحبت کند. در پایان کتاب، خدا آمد تا با ایوب صحبت کند. اما خدا به سؤالات ایوب پاسخ نداد. در عوض، از ایوب سؤالات زیادی پرسید.

«آماده شو تا برای خودت بایستی.

چند سوال از شما خواهم پرسید.

بعد ازت میخوام جوابمو بدی

وقتی زمین را بنا کردم کجا بودی؟

اگر می دانید به من بگویید.» [۳]

او با پرسیدن این سؤالات از ایوب، به ایوب در مورد نوع خدایی که هست آموزش داد. او قدرتمند و خردمند است. او دلسوز و قوی است. او عادل است و همیشه آنچه را که درست است انجام می دهد. او به ایوب نشان داد که او خدایی است که می توان به او اعتماد کرد. وقتی ایوب در پایان داستان از خدا شنید، نمی دانست چه بگوید. هنوز خیلی چیزها بود که او نمی فهمید. خدا به همه سؤالات ایوب پاسخ نداد. [۴] اما ایوب تصمیم گرفت به هر حال به خدا اعتماد کند.

 

پس از صحبت خدا با ایوب، دوباره به ایوب ثروت فراوان داد. دوباره سالمش کرد. او حتی به ایوب ۱۰ فرزند دیگر داد. کتاب ایوب به ما می آموزد که افراد خردمند به خدا اعتماد دارند. آنها به خدا اعتماد می کنند حتی زمانی که ممکن است درک نکنند که خدا چه می کند.

 

[۱] ایوب ۲۳:۲۲ ایوب ۸:۵-۱۷ را ببینید. ۲۰:۸; ۱۳:۱۱-۱۵; ۲۱:۲۲-۳۰; ۸:۳۶-۱۱

[۲] ایوب ۳۳: ۲۹-۳۳

[۳] ایوب ۳:۳۸-۴

[۴] ایوب ۴۰: ۱-۲

bottom of page