top of page

عهد عتیق | کتاب های موسی

خروج

چیزهایی که باید بدانید

کتاب از کجا شروع می شود؟

خروج ۴۰۰ سال پس از پایان پیدایش در سرزمین مصر آغاز می شود. قوم خدا در آنجا بنده بودند.

جاهایی که باید رفت

خدا موسی را فرا خواند.

خروج ۱-۳

 

مردم شام عید فطر داشتند.

خروج ۱۱-۱۲

 

مردم خدا از طریق دریای سرخ گریختند.

خروج ۱۴

 

خدا شریعت را به موسی داد.

خروج ۱۹-۲۰

 

خدا به خیمه مقدس خود جابجا شد.

خروج ۴۰

کتاب به کجا ختم می شود؟

خروج با حرکت خدا به داخل خیمه در وسط اردوگاه اسرائیل به پایان می رسد.

مردم بدانند

حضرت موسی

هارون

فرعون

جترو

داستان خروج

کتاب خروج چهارصد سال پس از پایان پیدایش آغاز می شود. [۱] قوم خدا هنوز در مصر بودند. اما آنها مهمان پادشاه مصر نبودند. خانواده ابراهیم برده بودند. وقتی خدا را صدا زدند، خدا گوش داد. فریاد قومش را شنید. یاد قول هایی که به آنها داده بود افتاد. خروج داستان این است که چگونه خداوند آنها را نجات داد.

 

خدا چگونه این کار را کرد؟ ابتدا خداوند مردی به نام موسی را برگزید. او در کودکی جان خود را نجات داد. و خداوند او را برای این کار آماده کرد. [۲] خدا از بوته‌ای در حال سوختن با موسی صحبت کرد. او به موسی گفت که قرار است چه کار کند. اما موسی در ابتدا ترسید. کار برای او خیلی بزرگ به نظر می رسید. خدا نه تنها مردمش را از مصر نجات می داد. خداوند این کار را به گونه ای انجام خواهد داد که به ملت ها نشان دهد که چقدر بزرگ و قدرتمند است.

 

پس از اینکه خدا با او صحبت کرد، موسی در مصر نزد مردم رفت. وقتی به آنها گفت که خدا او را فرستاده است، او را باور کردند. در چند روز موسی نزد فرعون رفت (فرعون نام یک پادشاه مصر بود). او آنچه را که خدا به او گفته بود به فرعون گفت. او گفت: فرعون، تو باید قوم خدا را آزاد کنی.

اما فرعون گفت: نه.

پس خدا تصمیم گرفت مصر را با مشکلات فراوان آزار دهد. او ده نشانه از قدرت خود فرستاد تا فرعون را تغییر دهد. رودخانه های مصر به خون تبدیل شدند. حشرات زمین را پر کردند. گاوها مریض شدند. حشرات محصولات را خوردند. فرعون هر بار از اطاعت خدا سر باز زد و مردم را رها کرد. هر بار خداوند قدرت عظیم خود را دوباره نشان داد. او نشان داد که از خدایان مصر قدرتمندتر است.

 

موسی آخرین هشدار را به پادشاه داد. اگر او مردم را رها نمی کرد، هر پسر اولی در زمین می مرد. آن شب، هر خانواده ای در اسرائیل* یک گوسفند جوان را کشتند. خون را گرفتند و آن خون را بر در خانه هایشان گذاشتند. خدا وعده داد که اگر این کار را بکنند، پسرانشان نخواهند مرد. مردم همیشه آن شب را به عنوان "پصح*" به یاد می آورند. [۳]

 

خداوند قوم خود را در آن شب نجات داد. آنها سفر خود را به سوی سرزمینی که خداوند به ابراهیم داده بود آغاز کردند. اما، برای رسیدن به آن سرزمین، باید از یک بیابان عبور می کردند. خدا کارهای شگفت انگیز زیادی برای کمک به مردم برای عبور از بیابان انجام داد. خدا آنها را رهبری کرد. خداوند برایشان غذا فرستاد تا بخورند [۴] و آب بنوشند. [۵]

 

روزی خداوند به موسی گفت که او را در کوهی ملاقات کند. در آن کوه، خدا قوانینی را که می خواست اسرائیل* از آنها پیروی کند، به او داد. خدا می خواست که تنها او را پرستش کنند. خدا می خواست آنها را از خدایان دروغین دور نگه دارند. او می خواست که آنها با سایر ملل متفاوت باشند. دستورات خداوند به مردم روشن بود. این قوانین از آنها محافظت می کند. و اگر اطاعت کنند، خداوند آنها را برکت خواهد داد. او نمی خواست مردمش هیچ بخشی از زندگی خود را بدون او زندگی کنند. او می خواست آنها به یاد داشته باشند که آنها قوم او هستند. او خدای آنها بود.

 

این قوانین جدید بخشی از عهد خدا با خاندان ابراهیم بود. مردم همه موافق بودند. آنها قول دادند که از خدا اطاعت کنند و همیشه از او پیروی کنند. اما، حتی قبل از اینکه موسی نوشتن دستورات را تمام کند، مردم یک بت ساختند*. خدا مردم را به خاطر گناهشان مجازات کرد*. اما قول خود را به آنها فراموش نکرد. به آنها گفت چادری بسازند تا برای عبادت بیایند*. او به آنها گفت که چگونه آن را بسازند. حتی به آنها گفت که چه نوع مبلمانی داخل آن قرار دهند. او به آنها کشیشی داد تا برایشان دعا کنند. کشیش ها به آنها کمک می کردند که بدانند چگونه از خدا پیروی کنند. او حتی قول داد که بیاید و در کمپ آنها با آنها زندگی کند. و هنگامی که موسی تمام آنچه را که خدا به او گفته بود به پایان رساند، خدا وارد شد.

[۱] پیدایش ۱۳:۱۵

[۲] خروج ۲-۴

[۳] خروج ۱۲-۱۳

[۴] خروج ۱۶

[۵] خروج ۱۷

bottom of page