top of page

عهد عتیق | کتاب های تاریخ

دوم تواریخ

چیزهایی که باید بدانید

کتاب از کجا شروع می شود؟

کتاب با داستان اولین روزهای پادشاهی سلیمان* آغاز می شود.

مکان هایی برای رفتن

سلیمان هیکل را بنا کرد

دومین کتاب تواریخ ۵

 

سلیمان با خدا صحبت کرد و خدا با سلیمان صحبت کرد

دومین کتاب تواریخ ۶-۷

 

ملکه سبا دیدار کرد

دومین کتاب تواریخ ۹

 

مردم دو پادشاه خوب داشتند

دومین کتاب تواریخ ۲۹، ۳۴

 

بابل برای شکستن یهود آمد

دومین کتاب تواریخ ۳۶

کتاب به کجا ختم می شود؟

کتاب با سقوط یهودا به پایان می رسد. اما آخرین سخنان امید است*.

مردم برای دانستن

سلیمان

حزقیا

یوشع

داستان دوم تواریخ

قسمت دوم تواریخ بقیه داستان را بیان می کند.

 

کتاب از زمانی شروع می شود که سلیمان هنوز پادشاه اسرائیل * بود. او مانند پدرش به معبد خدا اهمیت می داد. این کتاب می گوید که او چگونه آن را ساخته است. او می خواست معبد* زیبا باشد.

 

وقتی معبد* تمام شد، سلیمان مردم را جمع کرد. می خواست خدا را شکر کند. پس آنها را به وقت عبادت ویژه دعوت کرد*. مردم فداکاری های زیادی کردند. خدا را حمد کردند. و خداوند سلیمان را از جهات مختلف برکت داد. خداوند سلیمان را دانا کرد. خدا وعده داد که پادشاهی اسرائیل را برکت خواهد داد.

 

مردم از خدا پیروی کردند. خدا به مردم خیلی چیزهای خوب داد. خدا به مردم برکت داد.

 

وعده ای که خدا به داوود داده بود را به خاطر دارید؟ آیا سلیمان پسر خدا وعده داده شده بود؟ او پادشاه بزرگی بود. او عاقل بود. او ملت را قوی کرد. ملت ها از سلیمان خبر داشتند. مردم از راه دور آمده بودند تا به او گوش دهند. [۱] خدا به اسرائیل* پادشاه بزرگی داد. و خدا با او بود.

 

اما به زودی سلیمان خدا را فراموش کرد. او وعده های خدا را فراموش کرد. بنابراین او شروع به انجام کارهای بد زیادی کرد. مردم را وادار به پرداخت مالیات های سنگین کرد. با دشمنان خدا دوست شد. با همسران خارجی ازدواج کرد. او به همسرانش اجازه داد که از خدایان دروغین پیروی کنند. او بیش از آنچه نیاز داشت، ثروت را حفظ کرد.

 

خدا از سلیمان راضی نبود. او همان کارهایی را انجام داد که خدا به او گفته بود انجام نده.

 

وقتی سلیمان مرد، رحبعام پسر سلیمان پادشاه بعدی بود. اما خیلی زود با مشکل بزرگی مواجه شد. فرمانروای قوی دیگری به نام یربعام نمی خواست که او پادشاه شود. پس یربعام با پسر سلیمان جنگید و قبایل * شمال را از او گرفت. ده قبیله* در شمال نام اسرائیل را به خود گرفتند. قبایل * در جنوب نام یهودا را گرفتند. ما می توانیم داستان های زیادی در مورد ده قبیله* در شمال در کتاب 2 پادشاه بخوانیم. اما دوم تواریخ  بسیاری از این داستان ها را بیان نمی کند. فقط داستان هایی را که در یهودا اتفاق افتاده است را بیان می کند. این کتاب داستان های پادشاهی* را که پسران داوود در آن حکومت می کردند، بیان می کند.

 

پادشاهان بسیاری از رحبعام پیروی کردند. برخی از این پادشاهان پادشاهان خوبی بودند. از خدا پیروی کردند. اما این زمان ها زیاد طول نکشید. بیشتر این پادشاهان شرور بودند*. آنها قوانین خدا را رعایت نکردند. برخی از آنها حتی از خدایان دروغین پیروی کردند. و بسیاری از این پادشاهان نسبت به مردم ظلم کردند. خدا از مردم راضی نبود. پس خدا اجازه داد که دشمنان یهودا به آنها حمله کنند. یکی از آن دشمنان بابل بود.

 

لشکر بابل آمد و با یهودا جنگید. نبردها سالها طول کشید. اما یهودا باز هم به خدا بازگشت نکرد. از خدا پیروی نکردند.

 

پس بابل شهر اورشلیم را ویران کرد. معبد را سوزاندند*. همه چیزهای با ارزش را برداشتند. و مردم زیادی را از یهودا بیرون آوردند. آنها را به بابل برگرداندند و در آنجا زندگی کردند. کتاب به ما می گوید که این اتفاقات به این دلیل رخ داده است که خدا یهودا را مجازات می کرد.

 

خداوند پیامبران خود را فرستاد تا به مردم هشدار دهند که دوباره او را پرستش کنند. انبیا فرمودند که اگر مردم به خدا برگردند، خداوند دوباره آنها را برکت خواهد داد. این همان چیزی است که خداوند به سلیمان وعده داده بود.

 

فرض کنید من آسمان را می بندم و باران نمی بارد. فرض کنید من به حشرات دستور می دهم که محصولات را بخورند. و در میان قوم خود بیماری می فرستم. اما آنها خودشان را در نظر من کم می کنند. دعا می کنند و به من نگاه می کنند. و از راه های پلید خود روی گردانند. سپس از بهشت به آنها گوش خواهم داد. گناهشان را می بخشم*. و من سرزمین آنها را شفا خواهم داد. بالاخره آنها قوم من هستند.» [۲]

 

اما مردم گوش نکردند. پس خداوند دشمنی را برای مجازات آنها فرستاد. تواریخ این گونه می گویند:

 

اما قوم خدا پیامبران او را مسخره کردند. از سخنان او متنفر بودند. به پیامبرانش خندیدند. پس خشم سوزان خداوند بر قومش برانگیخته شد. هیچ چیز نمی تواند آنها را نجات دهد.» [۳]

 

اما وعده خدا به ابراهیم چطور؟ کی دوباره ملت بزرگی می شوند؟ در مورد وعده خدا به داوود چطور؟ چه زمانی یکی از پسران او بر همه ملت ها حکومت می کند؟

 

نزدیک به پایان تواریخ، دشمن جدیدی وارد داستان شد. این ارتش جدید از ایران بود. آنها با بابل جنگیدند و پیروز شدند. بنابراین، اکنون، ایران بر یهودا حکومت کرد. اما این چیز بدی نبود. در واقع، مردم یهودا را کمی امیدوار کرد*.

 

فرمانروای جدید ایران از خدای یهودا خبر داشت. پس به مردم گفت که می توانند به اورشلیم برگردند. آنها می توانستند معبد خود را دوباره بسازند. پایان داستان در این کتاب به ما کمک می کند تا کتاب بعدی را درک کنیم. آن کتاب عزرا است.

 

کتابهای ۱ و ۲ تواریخ مدتها پس از سقوط خاندان داوود نوشته شد. اما کسانی که داستان را می‌خواندند، می‌فهمیدند که چگونه خداوند یهودا را مجازات کرد. آنها همچنین می دانستند که خدا از آنها دست برنداشته است. آنها را به سرزمین بازگرداند. او خدایی است که به وعده هایش عمل می کند. او وفادار* و صادق است. خداوند از قوم خود دست برنداشت.

 

[1] دوم تواریخ ۵:۹-۸

[2] دوم تواریخ ۱۳:۷-۱۴

[3] دوم تواریخ ۱۶:۳۶

bottom of page